زمین مووی

سال 1977. «سلی آلبرایت» و «هری برنز» همزمان از دانشگاه شیکاگو فارغ التحصیل می شوند. این دو طی یک دوره ی دوازده ساله، گاهی با یک دیگر برخورد می کنند. تا این که سرانجام «هری» به «سلی» ابراز عشق می کند.

ویکتور فن دورت و ویکتوریا دورگلات بنا به ملاحضات مالی و اجتماعی خانوادههایشان میخواهند با هم ازدواج کنند. در هنگام تمرین مراسم عروسی، ویکتور مدام متنی را که باید بگوید فراموش میکند. او به جنگل میرود و در حالی که متنش را با خود تکرار می کند، حلقه را از شاخه درختی که مانند یک دست از زمین بیرون آمده است می گذراند. شاخه در حقیقت دست عروس مردهای است که از خاک بیرون مانده است. ماجراهای ویکتور، سرگردانیش در دنیای مردگان و عشق یک طرفه عروس مرده به او از این جا آغاز میشود.

آخرین بازمانده گروهی از رزمندگان در یک معدن نمک به بردگی گرفته می شود. یک شب، سگ های وحشی حمله می کنند و یک بیماری مرموز همه کسانی که در معدن بودند را نابود می کند. جنگجو با یک دختر بچه فرار می کند، و یک پزشک با استعداد به دنبال راه درمان این بیماری است.

آقای پدرسن فرمانده ی یک گروه در افغانستان است. در همین زمان... .

گروهی از دختران نوجوان و معلمشان باید برای بقا بجنگند. آنها متوجه شدند فرقه ی هامپتی دامپتی، یک عروسک قاتل را به زندگی بازگردانده و در کمپی که در آن اقامت دارند، رها کرده است.

کارمین رستورانی را برای شستن پول های کثیف اداره می کند. او متوجه می شود که سرآشپز رستوران خود به نام کونسئولو، رویای غلبه کردن به یک ستاره آشپزی به نام میشلن است. کارمین این فرصت را به سرآشپز خود می دهد.

یک معلم مدرسه و خانواده اش و چگونگی غلبه بر شرایط دردسرساز را به تصویر می کشد.

هشت دوست که به ترس علاقه زیادی دارند برای زندگی خود می جنگند. زمانی که یک دقلک قاتل که به نظر می رسد راز وحشتناکی که بین آنها مخفی شده را می داند شروع به جدا کردن این هشت دوست می کند.

آرجون جوان یک توله سگ هاسکی سیبری نابینا را نجات می دهد و تصمیم می گیرد او را برای مسابقه ای با پدر و پدربزرگش آموزش دهد.

یک افسر پلیس، برای بررسی پرونده یکی از افسران گمشده به آتانی منتقل می شود. در حین کار بر روی این پرونده، زوج جوانی توسط یکی از زیردستانش به ایستگاه آورده و به آنها مشکوک می شوند.